گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
ارسال شده در
90/7/16:: 12:26 عصر
توسط رضا صداقت
گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی : بخوان ، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی : نترس ای خوب من ، اما نمی شد
گفتی : نگاهم کن، ببین، آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد آه ، ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم ، یا نمی شد
گفتی که : تا فردا خداحافظ ولی ، آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد ؟
شعر از : سید عباس سجادی
کلمات کلیدی :
» نظر