سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لینک دوستان
شیدای اصفهانی
عاشق آسمونی
علیرضااحسانی نیا:فرزانگان امیدوار
ازهردری-از هر کجا
جزیره علم
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
نظرمن
سارا
.:: بوستان نماز ::.
مُهر بر لب زده
نشریه حضور
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
کانون فرهنگی شهدا
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
کودک ونوجوان
سارا احمدی
.: شهر عشق :.
یادداشتهای فانوس
نور اهلبیت (ع)
باستان شناسی
برادران شهید هاشمی
مجله مدیران
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
زشت است بی تو زندگی زیبای عالم
سیاه مشق های میم.صاد
ورزشهای رزمی
مهاجر
مکاشفه مسیح
لــعل سـلـسـبیــل
عدالت جویان نسل بیدار
صدای مردم نی ریز
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
رودخور
بهمن یاراحمدی
مناجات با عشق
فقط من برای تو
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
*غدیر چشمه همیشه جاری*
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
دوست خوب
دوستانه
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
در محضر صاحبدلان
ورزشی
نگاه نو
معرفی نخل خلیج فارس
یاراحمدی
آباده
رودخور طبیعتی زیبا
انتخابات مجلس نیریز
نظرسنجی انتخابات مجلس
میثم علمدار
حامیان دکتر رضا صداقت ماه ترین
استاد طالبی
اینجا رفسنجان
استاد اسدنیا
عاشق کربلا
اشعار قدیم و جدید
وب شعر
بچه های قطاربنه
رضا یاراحمدی
استاد تقوی
جواد سعادت
بلوچ دانشگاه کار
مسلم پرویزی
مجمع فرهیختگان بخش قطرویه
نی ریز پرس
نبض نی ریز
تو چی فکر می کنی
فروشگاه فایل بلبل

تو کز مهنت دیگران بی غمی .......

 

معلم چو آمد، به ناگه کلاس؛

چو شهری فروخفته خاموش شد

 

سخن های ناگفته کودکان

به لب نارسیده فراموش شد

 

 سکوت کلاس غم آلوده را

صدای درشت معلم شکست

 

ز جا احمدک جست و بنددلش

بدین بی خبر بانگ ناگه گسست

 

 بیا احمدک، درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

 

ولی احمدک درس نا خوانده بود

به جز آنچه دیروز آنجاشنفت

 

عرق چون شتابان سرشک یتیم

خطوط خجالت به رویش نگاشت

 

لباس پر از وصله و ژنده اش

به روی تن لاغرش لرزه داشت

 

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت،

بنی آدم اعضای یکدیگرند

 

وجودش به یکباره فریادکرد،

که در آفرینش ز یک گوهرند

 

در اقلیم ما رنچ برمردمان؛

زبان دلش گفت بی اختیار

 

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

 

تو کز ، کز ،تو کز وای یادش نبود

جهان پیش چشمش سیه پوش شد

 

سرش را به سنگینی از روی شرم

بپائین بیفکند و خاموش شد

 

ز چشم معلم شراری جهید

نماینده آتش خشم او

 

درونش پر از نفرت و کینه گشت

غضب می درخشید درچشم او

 

 چرا احمدِ کودنِ بی شعور،

معلم بگفتا به لحن گران

 

نخواندی چنین درس سهل و روان ،

مگر چیست فرق تو بادیگران

 

به آهستگی احمد بی نوا

چنین زیر لب گفت با قلب چاک

 

که آنها به دامان مادرخوشند

و من بی وجودش نهم سر به خاک

  

به آنها جز از روی مهر وخوشی

نگفته کسی تا کنون یک سخن

 

ندارند کاری بجز خورد وخواب

به مال پدر تکیه دارند و من

 

من از روی اجبار و از ترس مرگ

کشیدم از آن درس بگذشته دست

 

کنم با پدر پینه دوزی و کار

ببین دست پر پینه ام شاهداست

 

سخن های او را معلم برید

هنوز او سخن های بسیارداشت

 

دلی از ستم های ظالم نژند

دلی بس ستم دیده و زار داشت

  

معلم بکوبید پا بر زمین،

که این پیک قلبی پر از کینه است

 

بمن چه که مادر زکف داده ای ؟

به من چه که دستت پر از پینه است

 

یکی پیش ناظم رود با شتاب

به همراه خود یک فلک آورد

 

نماید پر از پینه پاهای او

ز چوبی که بهر کتک آورد

 

دل احمد آزرده و ریش گشت

چو او این سخن از معلم شنفت

 

ز چشمان او کور سویی جهید

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت

  

ببین ، یادم آمد، دمی صبرکن

تامل ، خدا را ، تامل ، دمی

 

تو کز محنت دیگران بیغمی

نشاید که نامت نهند آدمی!

 

شعر از علی اصغر اصفهانی




 


» نظر